سعدی سرود:
خدا کشتی آنجا که خواهدبرد
وگر ناخدا جامه برتن درد
فردوسی گفت بایداین گونه حماسی سرود:
بردکشتی آنجا که خواهد خدای
وگر جامه بر تن درد ناخدای
وشاعری معاصر به نام حمیدشیرازی گفت:
ناخدا گر جامه رابر تن درد
هر کجا خواهد خدا کشتی برد
ومن وسط پریدم وگفتم:
تاخدایی هستُ کشتی می برد
ناخدا پشم است گر جامه درد.
چندی پیش بود که ازتلوزیون فیلمی می دیدم با اسم: غریبه ای در شهر، از همان ابتدا که شروع شداحساس کردم مشابه این فیلم را جایی دیده ام.مقداری که فیلم پیش رفت متوجه شدم مثل همین فیلم را کارگردانی ایرانی ساخته ،بااسم:شبی در تهران،وچند روزقبل از صداوسیما پخش شده است .به قدری جریان این دو فیلم مانند هم بود که خیلی جاها عین دیالوگ ها تکرار شده بود .
با خود گفتم:صداوسیما در مورد مردم چه فکری کرده که این تقلید فاحش وزشت را در عرصه ی هنر به تصویر کشیده وتحویل مردم فهیم ایران می دهد؟....
به هر حال این حال وروز هنر ماست.
چندروزی بودبرای راه أندازی غرفه ای درجمکران، بابچه های با صفای بسیج مشغول کار بودیم.
ازابتدا برای بر پایی غرفه بامشکلات زیادی برخوردیم که برای بسیجی این مشکلات عادی است،أگرچه بعضی خیلی راحت می توانند این مشکلات را بایک زنگ زدن حل کنند أما... بگذریم.
به هر حال قسمت کتاب غرفه با عنایت حضرت حجت«عج»بر پاشدوماتوفیق پیدا کردیم چند روزی را فقط رو به گنبد سبز جمکران نشسته وچشم انتظار آقاباشیم ،وخریداری که با خرید کتاب تسلای غم های بسیارمان باشد.
دریکی ازساعات شب نیمه ی شعبان مردی سیه چهره که تقریبا 50سال داشت وارد غرفه شدو با اشاره کردن به کتاب دا ؛ که به صورتی نمایشی ،تعدادزیادی از آن روی میز چیده شده بود، گفت:این کارها چیه ؟این ها نوشتن نمی خواد،من، زمان جنگ خرمشهر بودم،من، برادرم شهید شد،من.....،من...،من....
گفتم: خدا قبول کنه
با نهایت توجه دست هایش را بالا بردو باغلظت تمام گفت:ها خدا،قبول کنه ، خدا،قبول کنه .
بعد از تمام شدن این نوشته با خود گفتم:نکند به بچه های با صفای جنگ توهینی شده باشد،لذا همین حالامی گویم :همه چیزم را مدیون آنها هستم،یاعلی.