روز اول مهر بود، در خدمت حضرت آیت الله شیخ محمد تقی صاحب الزمانی
بودم، سخن از اجازه نامه های روایت که در بین طلاب قدیم مرسوم بود به میان
آمد، ایشان می فرمودند :
"کسانی که به ما اجازه روایت دادند ما را امتحان نکردند که ببینند سوادمان در چه
حدّ است همین که مدتی نزد ایشان رفت و آمد داشتیم یا کسی ما را به ایشان معرّفی
می کرد قبول می کردند و اجازه نامه ای برای روایت احادیث به ما می دادند.
مثلا بنده از مرحوم آیت الله سید احمد خوانساری ره اجازه نامه روایت دارم، اما
دررابطه با اجازه نامه اصلا به صورت حضوری خدمت ایشان نرسیده ام،
جریان این اجازه نامه از این قرار بود که زمانی پدر بنده مرحوم شیخ اسماعیل
صاحب الزمانی به سفری زیارتی عازم شدند و بنده در مسجد حاج عبدالله به جای
ایشان نماز اقامه می کردم، روزی سید بزرگواری که بعدها متوجه شدم ایشان
جناب سید فضل الله خوانساری می باشند، به مسجد آمدند و بعد از نماز فرمودند
بنده به این شهر مهمان آمده ام خواستم بروم مسافر خانه اما دیدم برای علمای
این شهر خوب نیست که من به این شهر مهمان بیایم و به مسافر خانه بروم،
لذا تصمیم گرفتم مهمان شما باشم، بنده نیز با کمال میل قبول کرده و ایشان را
به منزل بردم، در طول چند روزی که ایشان در منزل ما مهمان بودند، نسبت
به بنده لطف داشته و محبّت پیدا کردند، بعدها بنده نیز وقتی به تهران رفتم به
منزل ایشان رفته و مهمان ایشان شدم.
روزی از ایشان که داماد حضرت آیت الله سید احمد خوانساری بودند تقاضا
کردم که از حضرت آیت الله برای من اجازه روایت بگیرند و ایشان نیز
این کار را انجام دادند، جریان اجازه روایت گرفتن بنده از جناب آیت الله
سید احمد خوانساری ره از این قرار بود."
جریان دیگری که نقل فرمودند در مورد یکی از خصلت های پدر بزرگوارشان
مرحوم شیخ اسماعیل صاحب الزمانی بود، ایشان می فرمودند :
" یکی از خصلت های پدر ما این بود که نمی گذاشت بچه ها بی کار باشند،
تا فرصتی میافتند کتابی به دست ما می دادند و دستور می دادند آن را بخوانیم،
گاهی می فرمودند کتاب حدیث بخوانیم و گاهی کتاب عروة الوثقی یا کتاب
وسیلة النجاة. به خاطر همین قضیه، بنده نسبت به کتاب عروة الوثقی آشنایی
زیادی داشتم و هنگامی که در درس عروة مرحوم "میرزا عبدالمطلب فقیه اردوبادی"
که به "میرزا مطلّب آقا" [1]مشهور بودند، شرکت می کردم، همزمان در
مسجد پدرم برای مردم از روی کتاب عروة الوثقی، احکام بیان می کردم،
از جمله هم شاگردی های ما در آن کلاس عروه جناب آقای ملکی و
مرحوم مؤمنی و مرحوم قدسی بودند، وقتی مرحوم میرزا عبدالمطلب
شنیدند که بنده قبل از این که کتاب عروه را به طور کامل آموزش ببینم
در مسجد برای مردم از روی آن کتاب احکام می گویم از باب تعریض
به بنده فرمودند : شنیده ام که در مسجد برای مردم از روی عروه احکام
می گویی؟!، بنده چیزی نگفتم اما این چنین برداشت کردم که ایشان قصد
دارد روزی مرا امتحان کند.
روزی در بحث مکروهات لباس مصلی عبارت " لبس الشائب
ما یلبسه الشُبّان" را خواندند ولی قبل از این که ترجمه و توضیح دهند
به من فرمودند : شیخ محمدتقی این عبارت را ترجمه کن و توضیح بده،
بنده نیز گفتم : یکی از مکروهات لباس نماز گزار این است که
نماز گزارِ پیر، لباس جوانان را بپوشد.
[1] صاحب کتاب " دعوت محمدی ص"