به سرم زده بودکفنی بخرم ،بعداز زیارت راه افتادم سمت بازارهای نجف،بعداز مقداری جست وجو، از مغازه ای کفنم را خریدم
ورفتم سرقرار تا بابچه های علوی که ازمدرسه ی فاطمی راهی کربلا بودند همراه شوم،
وقتی کفن را در دستم دیدندشروع کردند به سرزنش کردنم که چرا اینجا خریدی؟ چرا گرون خریدی؟چرا....؟......
آن وقت جوابی نداشتم برای این خرید بی موقع جز سکوت،
تا چند شب پیش که در راه برگشت از مشهد امام رضا ع این شعر به ذهنم آمد:
ازآن زمان که شنیدم ومن یمت یرنی
هوای مرگ به سر دارم ولقای علی
سعدی سرود:
خدا کشتی آنجا که خواهدبرد
وگر ناخدا جامه برتن درد
فردوسی گفت بایداین گونه حماسی سرود:
بردکشتی آنجا که خواهد خدای
وگر جامه بر تن درد ناخدای
وشاعری معاصر به نام حمیدشیرازی گفت:
ناخدا گر جامه رابر تن درد
هر کجا خواهد خدا کشتی برد
ومن وسط پریدم وگفتم:
تاخدایی هستُ کشتی می برد
ناخدا پشم است گر جامه درد.
چندی پیش بود که ازتلوزیون فیلمی می دیدم با اسم: غریبه ای در شهر، از همان ابتدا که شروع شداحساس کردم مشابه این فیلم را جایی دیده ام.مقداری که فیلم پیش رفت متوجه شدم مثل همین فیلم را کارگردانی ایرانی ساخته ،بااسم:شبی در تهران،وچند روزقبل از صداوسیما پخش شده است .به قدری جریان این دو فیلم مانند هم بود که خیلی جاها عین دیالوگ ها تکرار شده بود .
با خود گفتم:صداوسیما در مورد مردم چه فکری کرده که این تقلید فاحش وزشت را در عرصه ی هنر به تصویر کشیده وتحویل مردم فهیم ایران می دهد؟....
به هر حال این حال وروز هنر ماست.
چندروزی بودبرای راه أندازی غرفه ای درجمکران، بابچه های با صفای بسیج مشغول کار بودیم.
ازابتدا برای بر پایی غرفه بامشکلات زیادی برخوردیم که برای بسیجی این مشکلات عادی است،أگرچه بعضی خیلی راحت می توانند این مشکلات را بایک زنگ زدن حل کنند أما... بگذریم.
به هر حال قسمت کتاب غرفه با عنایت حضرت حجت«عج»بر پاشدوماتوفیق پیدا کردیم چند روزی را فقط رو به گنبد سبز جمکران نشسته وچشم انتظار آقاباشیم ،وخریداری که با خرید کتاب تسلای غم های بسیارمان باشد.
دریکی ازساعات شب نیمه ی شعبان مردی سیه چهره که تقریبا 50سال داشت وارد غرفه شدو با اشاره کردن به کتاب دا ؛ که به صورتی نمایشی ،تعدادزیادی از آن روی میز چیده شده بود، گفت:این کارها چیه ؟این ها نوشتن نمی خواد،من، زمان جنگ خرمشهر بودم،من، برادرم شهید شد،من.....،من...،من....
گفتم: خدا قبول کنه
با نهایت توجه دست هایش را بالا بردو باغلظت تمام گفت:ها خدا،قبول کنه ، خدا،قبول کنه .
بعد از تمام شدن این نوشته با خود گفتم:نکند به بچه های با صفای جنگ توهینی شده باشد،لذا همین حالامی گویم :همه چیزم را مدیون آنها هستم،یاعلی.
سرم درد می کند أما نه به خاطرخیانت و نفاق بعضی ها بلکه به خاطرخیانت بعضی دیگرکه از آنها انتظاری این چنین نبود. آقایان مگر خودتان نفرمودید ازفضل پدرکسی را حاصلی نیست؟پس چرا نوه ی امام شدصاحب فضیلت؟مگرخود شما نبودید که می گفتید پسر نوح بابدان بنشست خاندان نبوتش گم شد؟پس چراشب نشینی های نوه ی امام رابا سران فتنه ی ملعون نمی بینید؟
نه سیدحسن توانمش خواند چرا که سید حسن فقط نصرالله است
ونه می توانم نوه ی امامش بخوانم چرا که« نواده ی روح الله سید حسن نصرالله» است
متحیرم چه خوانم آقای منسوب به امام را.
آقایان مگر نگفتید:من رضی بفعل قوم کالداخل فیه معهم. پس چرا آن سید منسوب به امام را که در تمامی حوادثی که گذشت لب نگشود وفقط برای حمایت ازسران فتنه ازدهان نا پاکش سخن در آمد مورد احترام قرار دادیدواز او تفقد و دلجویی کردیدومردم را محکوم؟مگر کنعان در مقابل چشمان نوح با کمال حقارت دست وپا نزد وبه هلاکت نرسید؟پس احترام به نوه ی امام را از کجا جعل کردید؟
أگر شما ندیدید من بودم ودیدم که مردم چگونه با همه ی بغض وکینه انقلابی« که امام ره می گفتند» با تمام قدرت بر سر نوه ی نا خلفش شعار می دادند،
پس این تفرقه وچند دستگی بین مردم را از کجا استنباط کردید؟
بزرگواران عزیز آیا از امام شنیدید که بگویند:ملاک مقدار نسبت أشخاص است به من؟ یا فرمودند:ملاک حال فعلی أفراد است. آیا امام فرمودند:میزان رأی چند خواص بی بصیرت است ؟ یا فرمودند:میزان رأی ملت است؟
آقایان آقایان آقایان
از شما خواهش می کنم به همان سکوت خود ادامه دهید، سکوت شما خدمت است به اسلام.
شهیدی در فیضیه دفن نشد.......
به جای آن برای أرج نهادن به آرمان های انقلاب،سخنان امام خامنه ای دفن شد.
وروی سنگ قبرش نوشته شد:شهید راه تحول.
درس فقه بودوبحث جهاد
أستاد گفت :بر تمام مسلمین جهاد دفاعی واجب است.
گفتم:أگر این طور باشد بر ما واجب است از مسلمین بوسنی ،فلسطین،لبنان وکشورهای مورد تجاوز دیگر دفاع کنیم،پس چرا این جا هستیم؟
أستاد گفت:وظیفه ی ما درس خواندن است.